نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - در هند فرامانروایی به نام جمهور حکمرانی میکرد که همسری خردمند داشت.
زنی بود هم گوهرش هوشمند
هنرمند و با دانش و بیگزند
از وصلت آنها فرزندی متولد شد به نام «گو» که رویش، چون ماه تابناک بود. چون مرگ جمهور نزدیک شد، همسرش را وصیت کرد بعد از وی فرزندشان پادشاه شود. جمهور درگذشت و، چون گو کمسنوسال بود، اطرافیان رضا به پادشاهی او ندادند. چنین شد که پادشاهی به عموی گو به نام «مای» رسید. مای مادر پریچهر گو را به همسری خویش درآورد. پس از چندی، آفریدگار فرزندی به آنان عطا کرد که نامش را «طلخند» گذاشتند. سرنوشت مادر گو اینگونه بود که مای نیز درگذشت و پس از چندی سوگواری، درباریان گفتند، چون همسر ۲ شاه درگذشته پاکدامان و نیکوسرشت است و گزندی به دیگری نرسانده، سزاوار شاهی و افسری باشد. رای خود را به مادر گو رساندند و از او خواستند تا آن زمان که فرزندان لایق شاهی شوند، تاج را خود بر سر بگذارد و پس از آن نیز که پسران شهریار شدند، آنان را همراه و آموزگار باشد. زن نیز بر تخت شاهی بنشست و دادگری و عدالت پیشه کرد. مادر برای آموزش فرزندان خویش ۲ موبد پاکسرشت برگزید تا آیین شاهی بیاموزند. چندی گذشت و فرزندان به جوانی رسیدند و در دل آرزوی پادشاهی داشتند.
از این سو، گهگاه گو و طلخند جدا از یکدیگر نزد مادر پارسای خویش میرفتند و از او جویای آن میشدند که کدامیک سزاوار پادشاهیاند و آن زن خردمند به هردو بشارت تاج کیانی میداد و آنان را به شرم و پرهیز و دادگری امر میکرد. زمان گذشت و هریک از پسران، خود را لایق تاج و تخت پدر میدانست و طرفدارانی گرد خود جمع میکرد. مادر، چون این دوگانگی بدید، خواستار آن شد تا در این امر بزرگ تعجیل نکنند و با موبدی پاکنیت مشورت کنند. مادر آن ۲ را نصیحت کرد و به آنان بگفت که هر یک از آنها بر تخت بنشیند، باید گشادهدست و خردورز باشد، هوشیاری پیشه سازد که دشمنان را ناکام سازد. زن پارسا در ادامه چنین فرمود که، چون جمهور پادشاهی دادگر بود و بمرد و مای بر تخت بنشست، مرا به همسری خویشتن خواند و من بپذیرفتم تا سخن خاندان شاهی در نهان بماند. اینک شما خواهان تاج و تخت گشتهاید. اکنون اگر من هرکدام از شما را برای شاهی برگزینم، بیشک دیگری از من دلگیر خواهد شد. تنها به شما عزیزان میگویم از برای قدرت و ثروت خون خود نریزید که این سرای پایدار نخواهد ماند. مادر همه بزرگان را جمع کرد و دوباره نصیحتهای خویش را نزد بزرگان بر فرزندان بگفت و کلید گنج آن ۲ شاه درگذشته را به فرزندان بداد.
فرجام آن شد که ۲ پسر به نبرد تن دادند. چون جنگ آغاز گشت، خواب و خوراک از مادر ربوده شده و دیدبانی را امر کرد محل رزم را زیر نظر بدارد. سرانجام پرچم گو بالا رفت و از آن میان نشانی از طلخند دیده نشد و هویدا گشت که طلخند جان داده است. مادر، چون به مرگ فرزند آگاه شد، سر به دیوار کوبید و ناخن به روی خویش بکشید. گو نزد مادر رفت و وی را به محل نبرد ببرد و بدو گفت رسم و آرایش سپاه و جنگمان، چون راه و روش شطرنج بود و طلخندشاه مات گشته بود و از فرت تشنگی جان بداد.
همی کرد مادر به بازی نگاه
پر از خون دل از بهر طلخندشاه
مادر شب و روز را چنین با مرگ فرزند سپری کرد تا جان بداد.
برای خواندن درباره دیگر زنان شاهنامه روی تصویر کلیک کنید